داستانک : نقشی بر دار قالی
باغروب خورشید، چراغ نفتی دخترک روستایی روشن شد و دستان نحیف و پینه بسته اش از تار و پود زندگی، به سوی دار قالی دراز گشت. به دنبال نقشی می گشت تا رویاهای شبانه اش را با آن پیوند زند و نردبانی سازد تا با آن به آن سوی دیوار بلند دار قالی که او را از بازی های کودکانه اش جدا ساخته بود، عبور دهد.
شب های زیادی در زیر نور چراغ نفتی با تاروپود کنجار رفت ولی آن نقش را نیافت. تا این که شبی از شب های سرد زمستانی در حالی که چشمان دخترک روستایی پر از خواب شده بود، به ناگاه یکی از انگشتانش بر اثر غفلت زخمی شد و قطرات خون بر نیمه بافته شده قالی جاری گشت.
گل های تشنه و بی روح قالی با مکیدن قطرات خون در زیر نور چراغ نفتی جان گرفتند و چشمان خیره دخترک را به میهمانی خویش دعوت کردند و دخترک که محو گل های قالی شده بود، خود نقشی شد بر دار قالی.